| | | | | | |
|
آنانکه عاشقان ترا طعنه میزنند |
|
معذور دارشان که رخت را ندیدهاند |
|
|
دست ازتو مینشویم و از غم تمام خلق |
|
دست از من شکستهی بیتاب شسته اند |
|
|
باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو |
|
کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید |
|
|
بالا کشید زلف و دلم کی به من رسد |
|
کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید |
|
|
من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن |
|
بویی زبهر من به نسیم سحر نداد |
|
|
گفتم چگونه می کشی و زنده میکنی |
|
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد |
|
|
ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین |
|
کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد |
|
|
گویند منگرش مگر از فتنه جان بری |
|
بسیار خواستم که دل من نایستاد |
|
|
چشمم که بود خانهی خیل خیال تو |
|
عمرت دراز باد که آن خانه آب برد |
|