امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/آوردهام شفیع دل زار خویش را
آوردهام شفیع دل زار خویش را | پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را | |||||
ایدوستی که هست خراش دلم از تو | مرهم نمیدهی دل افکار خویش را | |||||
آزاد بندهیی که به پایت فتاد و مرد | وآزاد کرد جان گرفتار خویش را | |||||
بنمای قد خویش که از بهردیدنت | تربر کنیم بخت نگونساز خویش را | |||||
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل | از سر رواج ده روش کار خویش را | |||||
دشنام از زبان توام میکند هوس | تعظیم کن به این قدری یار خویش را | |||||
رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند | کردند رها دامن صد پاره ما را | |||||
هر طرفی و قصهیی ورچه که پوشم آستین | پرده راز کی شود دامن چاک چاک را |