| | | | | | |
|
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست |
|
رهامکن که دلم را زغم رهایی نیست |
|
|
دلم ببردی و گر سرجدا کنی زتنم |
|
بجان تو که دلم را سر جدایی نیست |
|
|
بریز جرعه که هنگامهی غمت گرم است |
|
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست |
|
|
جراحت جگر خستگان چه می پرسی؟ |
|
ز غمزه پرس که این شوخی از کجا آموخت؟ |
|
|
دل رقیب نسوزد ز آه من چه کنم |
|
نمیتوان سگ دیوانه را وفا آموخت ؟ |
|
|
چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را |
|
به دست خود به گلو بسته ریسمان انداخت |
|
|
کمال حسن تو جایی رسید در عالم |
|
که خلق را بدو خورشید در گمان انداخت |
|
|
درین غم که مبادا گره به تار بود |
|
دران حریر که آن یار بیوفا خفته است |
|
|
هلال عید جهان را به نور خویش آراست |
|
شراب چون شفق و جام چون هلال کجاست؟ |
|
|
مگر شراب شفق خورد شب ز جام هلال |
|
که هر گهر که در او بود جمله در صحراست |
|
|
به سرو باغ که بیند کنون که در هرباغ |
|
هزار سرو بهر گوشهیی خرامان است |
|
|
کسی که حاصل فردا شناخت بر امروز |
|
نیست دل که اگر بست کودک دینه است |
|