| | | | | | |
|
بیکار دلی باشد کو را نبود دردی |
|
کاهل فرسی باشد کزوی نجهد گردی |
|
|
دردی که بود از عشق جانم به فدای آن |
|
خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی |
|
|
شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست |
|
گه مرده و گه زنده آهی و دمی سردی |
|
|
شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی |
|
یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی |
|
|
زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد |
|
دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی |
|
|
گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو |
|
خندید که عاشق را به زین نبود خوردی |
|
|
خون ریز که گر بپوشدت کس |
|
در هر مژه صد جواب داری |
|
|
گفتی کنمت به غمزه بسمل |
|
بسمالله اگر شتاب داری |
|
|
عشقی که نه جان دهند در وی |
|
بازی باشد نه عشق بازی |
|
|
بیرون بیا در آفتاب آزرده میگردد تنت |
|
یا روی خود با روی او نسخهی مقابل میکنی؟ |
|