| | | | | | |
|
درشهر فتنهیی شد میدانم از که باشد |
|
ترکیست صید افگن پنهانم از که باشد |
|
|
هر روز اندرین شهر خلقی زدل برایند |
|
گردیگری نداند من دانم از که باشد |
|
|
دردم گذشت از حد معلوم نست تا خود |
|
سامانم از که خیزد درمانم از که باشد |
|
|
چون کرد طرهی تو غارت قرار خسرو |
|
من بعد گر صبوری نتوانم از که باشد؟ |
|
|
در مجلس وصالت دریا کشند مستان |
|
چون وقت خسرو آید می در سبو نباشد |
|
|
نارسته می توان دید از زیر پوست خطت |
|
چون نامه یی که کاتب سوی برون بخواند |
|
|
ای دل سپاس دار که گردوست جور کرد |
|
از بخت نامساعد من بود ازو نبود |
|
|
سوز دلم بدید و ز دیده نمی نریخت |
|
این یار خانه سوخته را این قدر نبود |
|
|
دوش آمدی و معذرتی گر نکرد من |
|
معذور دار زانکه ز خویشم خبر نبود |
|
|
بیگانه وار از سر ما سایه برگرفت |
|
ما را ز آشنایی او این گمان نبود |
|
|
گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان |
|
وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود |
|
|
یارب که دوش غایب من خانهی که بود |
|
تشویش این چراغ ز پروانهی که بود؟ |
|