امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را
شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را | کزو مپوش گل نو دمیدهی خود را | |||||
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم | کجا برم بدن غم رسیدهی خود را | |||||
بگوش ره ندهی نالهی مرا چه کنم | چه ناشنیده کند کس شنیدهی خود را | |||||
چنین که من ز تولب میگزم کم ار گویی | که مرهمی برسانم گزیدهی خود را | |||||
به چاه شوق فرو ماندهام خداوندا | فرو گذاشت مکن آفریدهی خود را |