| | | | | | |
|
وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا |
|
وندران کوی نهانی نظری بود مرا |
|
|
جان بجایست ولی زنده نیم من زیرا |
|
مایهی عمر بجز جان دگری بود مرا |
|
|
باری از دیده مریزید گلابی که به عمر |
|
لذت از عشق همین درد سری بود مرا |
|
|
هیچ یاد آمدت ای فتنه که وقتی زین پیش |
|
عاشق سوختهی دربدری بود مرا |
|
|
خواستم دی که نمازی بکنم پیش خیال |
|
لیکن آلوده به دامان جگری بود مرا |
|
|
دی غمزهی تو کرد اشارت به سوی لب |
|
تا بوسهیی دهد ز شکر خوب تر مرا |
|
|
رویت گل و لبت شکر و این عجب که نیست |
|
جز دردسر به حاصل از آن گل شکر مرا |
|
|
چون من ترا درون دل خویش داشتم |
|
آخر چه دشنه داشتهیی در جگر مرا |
|