| | | | | | |
|
چو کار جهان نیست جز بیوفایی |
|
در و با امید و فا چند پایی |
|
|
رها کن چرا میکنی قصر و ایوان |
|
به جایی که نبود امید رهایی |
|
|
بلند آفتابیست هر یک که بینی |
|
بگرداند رو در هوای هوایی |
|
|
اگر آدمی غرقه گردد به دریا |
|
از ان به که با کس کند آشنایی |
|
|
اگر چه بسی دردها هست ، لیکن |
|
جداگانه دردی است درد جدایی |
|
|
چو دیدی که هستی بقایی ندارد |
|
ز هستی چه لافی درین لابقایی |
|
|
مرو بهر مشتی درم نزد هر خس |
|
مکن خدمت گاو چون روستایی |
|
|
به جیب فلک خسروا دست در کن |
|
بهر جا چو دو نان چه دامن گشایی؟ |
|
|
هر جا که لعلش در خنده آید |
|
شکر ندارد آنجا بهایی |
|
|
هر لحظه دارد دل با خیالش |
|
خوش گفتگویی خوش ماجرایی |
|
|
حسن اخلاق از خردمندان توان کردن طلب |
|
خر بود آن کوادب جستن به سوی خر بود |
|
|
بی خرد را عیب نتوان کرد در ترک ادب |
|
عیب نبود مور بر تخت سلیمان گر بود |
|
|
مطربی میگفت خسرو را که ای گنج سخن |
|
علم موسیقی ز فن نظم نیکوتر بود |
|
|
زانکه این علمی است کز دقت نیاید در قلم |
|
وان نه دشوار است کاندر کاغذ و دفتر بود |
|
|
پا سخش گفتم که من در هر دو معنی کاملم |
|
هر دو را سنجیده بر وزنی که آن بهتر بود |
|
|
فرق می گویم میان هر دو معقول و درست |
|
تا دهد انصاف کز هر دو دانشور بود |
|
|
نظم را علمی تصور کن به نفس خود تمام |
|
کو نه محتاج سماع و صوت خنیا گر بود |
|
|
گر کسی بی زیر و بم نظمی فرو خواند رواست |
|
نی به معنی هیچ نقصان نه به لفظ اندر بود |
|
|
ور کند مطرب بسی هان و هون هون درسرود |
|
چون سخن نبود همه بی معنی و ابتر بود |
|
|
نای زن را بین که صوتی دارد و گفتار زنی |
|
لاجرم محتاج در قول کسی دیگر بود |
|
|
پس درینصورت ضرورت صاحب صوت و سماع |
|
از برای شعر محتاج سخن پرور بود |
|
|
نظم را حاصل عروسی دان و نغمه زیورش |
|
نیست عیبی گر عروسی خوب بی زیور بود |
|
|
من کسی را آدمی دانم که داند این قدر |
|
ور نداند پرسد از من ور نپرسد خر بود |
|