امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/برون آمد چو صبح عالم افروز
برون آمد چو صبح عالم افروز | بسان جوی شیر از چشمهی روز | |||||
به کوه انداختن فرزانه فرهاد | به کوه سنگ شد چون کوه پولاد | |||||
دل خارا به نیروئی همی کند | که در هر ضربتی جوئی همی کند | |||||
چو بر کارش فتادی چشم یارش | یکی را ده شدی نیروی کارش | |||||
به نظاره شدی گه گه پریروی | نشستی یک زمانی بر لب جوی | |||||
چو دیدی دستگاه کوه کن را | گزیدی پشت دست خویشتن را | |||||
امیدش را به وعده بند کردی | بدان وعده دلش خرسند کردی |