اوحدی مراغهای (جامجم)/در ستایش خرد
ای نخستینه فیض عالم جود اولین نسخهی سواد وجود روح در مکتبت نو آموزی ابد از مد مدتت روزی آسمان ترا زمین سایه آفتاب سپهر نه پایه لنگر کشتی نفوس تویی مسعد اختر نحوی تویی هر که دور از تو دور ازو نیکی وانکه نزد تو، یافت نزدیکی نیست راه از تو تا به علت تو بجز از بیش او و قلت تو اندر ایجاد علت اولی نیست بالاتر از تو معلولی نظرت کرده تربیت جان را یار او کرده نور ایمان را پیش رخ بستهای، ز قاف به قاف تتق از زر نگار گوهر باف گوش نه چرخ بر اشارت تست کاخ هفت اختر از عمارت تست یزک لشکر وجود تویی قاید کاروان جود تویی دین ز حفظ تو پایدار بود دل ز بوی تو با قرار بود لشکر روح را امیر تویی همه طفلند خلق و پیر تویی ای ز چرخ و سروش بالاتر از تو گوهر نزاد والاتر مددی ده، که دیو رنجم داد جان من شو، که تن شکنجم داد کارگاه من از تو بر کارست تو نباشی، مرا چه مقدارست؟ سایهی خود مدار دور از من مبر، ای محض نور، نور از من به فلک راه ده روانم را فلکی کن به علم جانم را