اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم | شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم | |||||
خون جگرم خورد و بلای دل من شد | یاری که به خون جگرش داشته بودم | |||||
پنداشتم آن یار بجز مهر نورزد | او خود بجز آنست که پنداشته بودم | |||||
گستاخ منش کردهام، اکنون چه توان کرد؟ | من بدروم آن تخم که خود کاشته بودم | |||||
چاهی که هوس بر گذرم کند ز سودا | شاید که درافتم، که نینباشته بودم | |||||
هر حرفی از آن دیدم و خطیست به خونم | بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودم | |||||
سیلاب فراق آمد و نگذاشت که باشد | از اوحدی آن مایه که بگذاشته بودم |