اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن کمان ابرو به تیر انداختن
آن کمان ابرو به تیر انداختن | عالمی را صید خواهد ساختن | |||||
چون کمان در خود کشید اول مرا | آخرم خواهد چو تیر انداختن | |||||
تاختن خواهد گرفتن بیسخن | لشکر حسنش به اول تاختن | |||||
او نمیدانم چه سر دارد؟ ولی | سر که من دارم بخواهم باختن | |||||
زان پری چندین جفا نیکو نبود | وانگهی حق وفا نشناختن | |||||
هم ز دردی شد چنین لاغر تنم | کی توان بیآتشی بگداختن؟ | |||||
اوحدی، چون دوست میسوزاندت | نیست تدبیر تو الا ساختن |