اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند)
  از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند این دل و دین و تن و جان و سر و پا بنماند  
  چشم آن فتنه‌ی پیدا به دلم پوشیده نظری کرد، که پوشیده و پیدا بنماند  
  سخن عشق، که عقلم به معما می‌خواند بر دلم کشف چنان شد که معما بنماند  
  حیلت ما همه حالت شد و حیلتها سوخت حالت ما همه معنی شد و اسما بنماند  
  تا دو می‌دید دلم در کف یغما بودم چون برستم ز دویی زحمت یغما بنماند  
  دل من دردی آن درد به دریا نوشید به طریقی که نم در همه دریا بنماند  
  ای تمنای دل من ز دو گیتی نظرت نظری کن، که دگر هیچ تمنا بنماند  
  گر چه از هر جهتم سری و سودایی بود جهت سر تو بگرفتم و سودا بنماند  
  دوش با درد تو گقتم که: محابا کن، گفت: اوحدی، تن به قضاده، که محابا بنماند