اوحدی مراغهای (غزلیات)/از مردم این مرحله دلساز نبینی
از مردم این مرحله دلساز نبینی | در طارم این قبه هم آواز نبینی | |||||
تا کی زن و فرزند و برادر؟ که ازین قوم | جز خانه برو خانه برانداز نبینی | |||||
زان عالم و از لذت آن چاشنیی جوی | سهلست گر آن نعمت و آن ناز نبینی | |||||
فردا اگر از کلی احوال بپرسند | آن روز کسی را تو سرافراز نبینی | |||||
رازیست درین جنبش و آرام،ولیکن | ترسم که تو خود نیک درین راز نبینی | |||||
کاری بکن، ای خواجه، که این صورت زیبا | پیوسته برین صورت و این ساز نبینی | |||||
ای اوحدی ، این عمر به افسوس مکن خرج | کین عمر چو بگذشت دگر باز نبینی |