اوحدی مراغهای (غزلیات)/امروز عید ماست، که قربان او شدیم
امروز عید ماست، که قربان او شدیم | اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم | |||||
چندان غریب نیست که باشد غریبدار | این سرو ماه چهره، که مهمان او شدیم | |||||
ای بادصبح، بگذر و از ما سلام کن | بر روضهای، که عاشق رضوان او شدیم | |||||
فرخنده یوسفیست، که زندان اوست دل | زیبا محمدیست، که سلمان او شدیم | |||||
این خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة» | بیکره و جبر بندهی فرمان او شدیم | |||||
تا ما گدای آن رخ و درویش آن دریم | ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم | |||||
گفتم: ز درد عشق تو شد اوحدی هلاک | گفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شدیم |