| | | | | | |
|
او همانا نابهی شبهای من نشنیده باشد |
|
ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد |
|
|
نی، چه باک از نالهی من لالهرویی را؟ که صد پی |
|
همچو گل برگریهی شبگیر من خندیده باشد |
|
|
ماه گردون از برای گرد خاک آستانش |
|
ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد |
|
|
گفتمش: بر روی خاکآلود من نه پای، گفتا: |
|
چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟ |
|
|
بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته |
|
پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد |
|
|
او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم |
|
همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد |
|
|
اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت |
|
کرده باشد گوش، میدانم که نپسندیده باشد |
|