اوحدی مراغهای (غزلیات)/اگر گوش بر دشمنانت نباشد
اگر گوش بر دشمنانت نباشد | لب من دمی بیدهانت نباشد | |||||
ترا حسن و مالست و خوبی، ولیکن | چه سودست ازینها؟ چو آنت نباشد | |||||
نشینی تو با هر کسی وز کسی من | چو پرسم نشانی، نشانت نباشد | |||||
چه نخجیر کندر کمندت نیفتد؟ | چه ناچخ که اندر کمانت نباشد؟ | |||||
نجویم طریقی، نپویم به راهی | که آمد شد کاروانت نباشد | |||||
سری را، که پیوسته بر دوش دارم | نخواهم که بر آستانت نباشد | |||||
لب خود بنه بر لب من، که سهلست | اگر نام من بر زبانت نباشد | |||||
من از غصه صد پی دل خویشتن را | بسوزم، که از بهر جانت نباشد | |||||
اگر اوحدی را ز وصل رخ خود | بسودی رسانی، زیانت نباشد |