اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای به خار هجر ما را سفته دل
ای به خار هجر ما را سفته دل | رحمتی کن بر من آشفته دل | |||||
رنگ رویم سربسر کرد آشکار | سر اندر سالها بنهفته دل | |||||
قصهی آتش، که در جان منست | بر زبان آب چشمم گفته دل | |||||
بر امید آنکه او را غم خوری | پیش خار غم چو گل بشکفته دل | |||||
سینهی ما را، که خلوتگاه تست | از غبار هر خیالی رفته دل | |||||
پیش ازینم هر کسی میداد پند | لیک از کس پند ناپذرفته دل | |||||
شرح بیداری و شبهای ترا | اوحدی، زین پس مگو با خفته دل |