اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت | چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت | |||||
بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت | دم در کشد مسیحا از شکر خموشت | |||||
بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری | چون پسته گر بخندد لعل شکر فروشت | |||||
جان هزار بیدل در لعل آبدارت | خون هزار عاشق در جزع فتنه کوشت | |||||
دلهای عاشقان را در حلقهی لب تو | نیکو مفرحی شد ترکیب لعل نوشت | |||||
با عشقت اوحدی را دیدم حکایتی خوش | لیکن حکایت او خود کی رسد به گوشت؟ | |||||
فریاد دردناکش از سوز سینه میدان | تا آتشی نباشد چون آورد به جوشت؟ |