اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای دل، بیا و در رخ آن حور می‌نگر

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای دل، بیا و در رخ آن حور می‌نگر)
  ای دل، بیا و در رخ آن حور می‌نگر بفگن حجاب ظلمت و در نور می‌نگر  
  برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز بنشین، در آن دو نرگس مخمور می‌نگر  
  یاری که دل ز دیدن او تازه می‌شود مستورگو: مباش، مستور می‌نگر  
  بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست کوته نظر مباش و بهمنشور می‌نگر  
  وقتی که انگبین وصالش کنند بخش خوی مگس مگیر و چو زنبور می‌نگر  
  تنگ شکر به سرد مزاجان بمان و تو از گوشه‌ای چو مردم محرور می‌نگر  
  همچون سگ حریص مکن قصد گردران قصاب را ببین و به ساطور می‌نگر  
  علت حجاب می‌شود اندر میان خلق دست از طمع بدار و به فغفور می‌نگر  
  نزدیک بار اگر ندهندت مجال قرب بنشین و همچو اوحدی از دور می‌نگر