اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو
ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو | دستی، که دل من شد بر باد ز دست تو | |||||
کی راست شود کارم؟ زین غصه که من دارم | ای کار مرا ویران بنیاد ز دست تو | |||||
عقلم چو دهد یاری، گوید که: درین زاری | آنست که صد نوبت افتاد ز دست تو | |||||
دادی ز جفا نوشم، تا گشت فراموشم | چیزی که مرا بودی بر یاد، ز دست تو | |||||
از بند رها میکن، مملوک و بها میکن | کین بنده نخواهد شد آزاد ز دست تو | |||||
شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم | زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو | |||||
چون اوحدی ار راهم باشد به در شاهم | یا دولت او خواهم یا داد ز دست تو |