| | | | | | |
|
ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم |
|
با توبهی خود باش، که من توبه شکستم |
|
|
زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی |
|
من خرقهی پوشیده به زنار ببستم |
|
|
همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست |
|
هر بت که بدین نقش بود من بپرستم |
|
|
فردای قیامت که سر از خاک برآرم |
|
جز خاک در او نبود جای نشستم |
|
|
دست من و دامان شما، هر چه ببینید |
|
جز حلقهی آن در، بستانید ز دستم |
|
|
بر گرد من ار دانه و دامیست عجب نیست |
|
روزی دو، که مرغ قفس و ماهی شستم |
|
|
در سر هوس اوست، به هر گوشه که باشم |
|
در دل طرب اوست، به هر گونه که هستم |
|
|
بارم نتوان برد، که مسکین و غریبم |
|
خوارم نتوان کرد که افتاده و پستم |
|
|
باشد سخنم حلقه به گوش همه دلها |
|
چون حلقه به گوش سخن روز الستم |
|
|
پنهان شدم از خلق وز خلق خلق او |
|
خلقم چو بدیدند و بجستند بجستم |
|
|
دوش اوحدی از زهد سخت گفت و من از عشق |
|
القصه، من از غصهی او نیز برستم |
|