اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل
ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل | یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل | |||||
خستهی هر ستم شدم، ای قدم بلا برو | سخرهی هر دغل شدم، ای فلک دغا مهل | |||||
خاک زمین او شدم، آتش ما فرو نشان | آب ز کار ما بشد، باد در آن سرا مهل | |||||
ایکه نهادهای مرا بر سر دل کلاه غم | لطف کن و به دست خود پیرهنم قبا مهل | |||||
چند کنی به جنگ من روی جفا؟ که رای زن؟ | این که تو جای آشتی، در دل ما بجا مهل | |||||
با همه خلق سر خوشی وز من خسته سرکشی | با تو که گفت در جهان: هیچ خوشی بما مهل؟ | |||||
اوحدی از جفای تو دور شد از کنار تو | مدت انتظار تو دیر شد ای خدا مهل |