اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس)
  ای صبا، یار مرا از من بی‌یار بپرس زارم، او را ز من شیفته‌ی زار بپرس  
  پرسش دل چو به زلفش برسانی، پس از آن پیش آن نرگس جادو رو و بیمار بپرس  
  چشم او را نبود با تو سر گفت و شنید حال او یکسر از آن لعل گهر بار بپرس  
  چون بدان قامت نازک رسی آهسته ز دور خدمتی کن، سخن وصل به هنجار بپرس  
  در میان سخن ار حال دل من پرسد عرضه کن حال دلم، اندک و بسیار بپرس  
  و گرش قصه‌ی سرمستی من باور نیست گو: بیا و خبر از مردم هشیار بپرس  
  اوحدی گم شد، اگر منزل او می‌پرسی به خرابات رو و خانه‌ی خمار بپرس