| | | | | | |
|
ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای |
|
دشمنی کردی روی از دوستان پیچیدهای |
|
|
زور بر ما ناپسند آمد که از روی قیاس |
|
پنجهی مسکین و دست ناتوان پیچیدهای |
|
|
گر به سالی یک سخن با ما بگویی از دروغ |
|
راست پنداری درو رمزی نهان پیچیدهای |
|
|
آشکارا دی فرستادی دعایی نزد من |
|
زیر هر حرفیش دشنامی نهان پیچیدهای |
|
|
نامهای دوشم فرستادی به نام آشتی |
|
چون به دیدم، بیست جنگش در میان پیچیدهای |
|
|
التماس بوسهای کردم شبی، رفتی به خشم |
|
وین نهان عمری برآمد تا در آن پیچیدهای |
|
|
زلف و رویت جانب ما گوش میدارند و تو |
|
زلف را زین تاب دادی، روی از آن پیچیدهای |
|
|
قصه ها دارم، ولی نتوان نمودن پیش تو |
|
کاوحدی را دم فرو بستی، زبان پیچیدهای |
|