اوحدی مراغهای (غزلیات)/باد بهار میدمد و من ز یار دور
باد بهار میدمد و من ز یار دور | با غم نشسته دایم و از غمگسار دور | |||||
آنرا که در کنار به خون پروریدهایم | خون در کنار دارم و او از کنار دور | |||||
کارم ز دست رفت، چه معنی که دوستان | یادم نمیکنند بر آن نگار دور | |||||
دیدی تو کارمن چو نگار، این زمان ببین | رویم به خون نگار وز دستم نگار دور | |||||
ای باد صبح، اگر بر منظور ما رسی | آن بینظیر گو: نظر از ما مدار دور | |||||
صد بار جور کردی و تندی نمود، لیک | چندین نگشتهای به جفا هیچ بار دور | |||||
ای اوحدی، برو تو، که عهد وفای دوست | بازم نمیهلد که :شوم زین دیار دور |