اوحدی مراغهای (غزلیات)/باد بویی از دو زلفت وام کرد
باد بویی از دو زلفت وام کرد | سوی چین آورد و مشکش نام کرد | |||||
غمزهی آهووش گو افگنت | تیر غم در دیدهی بهرام کرد | |||||
دانهی خالی، که بر رخسار تست | پای ما را بستهی این دام کرد | |||||
قامت من چون الف بود از نشاط | آن الف را دام زلفت لام کرد | |||||
نازنینا، صبح ما را همچو شام | فتنهیآن لعل خون آشام کرد | |||||
توسن دل، گرچه تندی مینمود | عاقبت چشم تو او را رام کرد | |||||
آتش روی تو ما را سخت سوخت | گر چه کار اوحدی را خام کرد |