| | | | | | |
|
بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن |
|
آب این جا تیره شد، جای دگر باید شدن |
|
|
وحشت آباد است این، زین جا سبک بیرون رویم |
|
گر به پهلو گشت باید ور به سر باید شدن |
|
|
چون نمیبینیم از آن آرام جان این جا اثر |
|
با نثار اشک خونین بر اثر باید شدن |
|
|
یاد نقش روی آن گل چهره چون همراه ماست |
|
سهل باشد گر به روی خاربر باید شدن |
|
|
من در آن بندم که: تدبیری بسازم راه را |
|
عقل میگوید که: نه، نه، زودتر باید شدن |
|
|
اندر آن دریای جان خرمهره چیدن، چند؟ چند؟ |
|
خود چو غواصم به دریایی گهر باید شدن |
|
|
اصفهان ز اقلیم چارم آسمان چارمست |
|
سوی او عیسیصفت بیپا و سر باید شدن |
|
|
نیست اینجا از بزرگان ناظری بر حال من |
|
بعد ازینم پیش آن اهل نظر باید شدن |
|
|
اوحدی، چون جان بر آمد، پر جگر خواری مکن |
|
در پی کام دل خود بیجگر باید شدن |
|
|
پر بریزد مرغ اگر بر خاک ایشان بگذرد |
|
گر تو مرغ زیرکی بیبال و پر باید شدن |
|