اوحدی مراغهای (غزلیات)/باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی | توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی | |||||
هر ساعتی به شکلی، هر لحظهای بینگی | دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی | |||||
گر تشنهای به خونم، حاکم تویی،ولیکن | در پای خویش ریزش،روزی اگر بریزی | |||||
مانند آفتابی، کز بس شعاع خوبی | چون دیده بر تو دوزم، نور از نظر بریزی | |||||
در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزی | لعل تو گر بخندد، شهری شکر بریزی | |||||
بالله که برنگیرم سر ز آستانهی تو | گر خنجرم چو باران بر فرق سر بریزی | |||||
صد نوبت اوحدی را خون ریختی و گر تو | آنی که میشناسم، بار دگر بریزی |