اوحدی مراغهای (غزلیات)/باز دوشم ز راه مهمانی
باز دوشم ز راه مهمانی | به خرابی کشید و ویرانی | |||||
داشت در پیش رویم آینهای | تا بدیدم درو به آسانی | |||||
که جزو نیست هر چه میدانم | که ازو خاست هر چه میدانی | |||||
دو قدم راه بیش ، نیست ولی | تو در اول قدم همی مانی | |||||
هر چه هستیست در تو موجودست | خویشتن را مگر نمیدانی؟ | |||||
ای که روز و شبت همی خوانم | گر چه هرگز مرا نمیخوانی | |||||
زان شراب بقا بده جامی | تا تن اوحدی شود فانی |