| | | | | | |
|
با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی |
|
راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی |
|
|
صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی |
|
نادیده از تو هرگز یک نامه را جوابی |
|
|
هر گه که بر در تو من آب روی جویم |
|
خون مرا بریزی بر خاک در چو آبی |
|
|
اندر غم تو رازم رمزی دو بود و اکنون |
|
هر حرف از آن شکایت فصلی شدست و بابی |
|
|
جز سر صورت تو چیزی دگر ندارم |
|
مقصود هر حدیثی، مضمون هر کتابی |
|
|
چندان نمک لبت را در پسته بسته آخر |
|
کی بینمک بماند بر آتشت کبابی؟ |
|
|
در غیرتیم لیکن مقدور نیست کس را |
|
با چشم چون تو شوخی آغاز احتسابی |
|
|
یک تن کجا تواند؟پوشید از نظرها |
|
روی ترا، که این جا شهریست و آفتابی |
|
|
در غصه اوحدی را موقوف چند داری؟ |
|
یا کشتن خطایی، یا گفتن صوابی |
|