اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر گل از عنبر کمندی بستهای
بر گل از عنبر کمندی بستهای | گرد ماه از مشک بندی بستهای | |||||
از لب لعل و دهان تنگ، خوش | شکرش بگشوده، قندی بستهای | |||||
از سر زلف پریشان هر نفس | دست و پای مستمندی بستهای | |||||
هر دم از بهر شکار خاطری | زین شوخی بر سمندی بستهای | |||||
بیدلانی کز تو میجستند کام | چند را کشتی و چندی بستهای | |||||
میوهی وصلت به ما مشکل رسد | زانکه بر شاخ بلندی بستهای | |||||
نیست عیبی گر بسوزانی مرا | که آتشی اندر سپندی بستهای | |||||
اوحدی را کی پسندی بعد ازین؟ | چون دل اندر ناپسندی بستهای | |||||
تا تو بستی بار تبریز، ای پسر | بر دلم کوه سهندی بستهای |