| | | | | | |
|
بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم |
|
گر زین شراب صرف من یک جرعه در جامت کنم |
|
|
شبخیز کردی نام خود، تا صبح سازی شام خود |
|
هر شام سازم صبح تو، تا دردی آشامت کنم |
|
|
در خلوت ار رایی زنی، تا پای برجایی زنی |
|
هم من ز نزدیکان تو جاسوس بر بامت کنم |
|
|
در آب من چون شیر شو، تا آتشت کمتر شود |
|
در قوس من چون تیر شو، تا تیر و بهرامت کنم |
|
|
با آنکه کردم یاوری، کردی فراوان داوری |
|
هر کرده را عذر آوری، اعزاز و اکرامت کنم |
|
|
گر در خور سازم شوی پنهان بسازم کار تو |
|
ور لایق رازم شوی پوشیده پیغامت کنم |
|
|
گفتم: چه باشد رای تو؟ گفتی: سر و سودای تو |
|
سودا بسی پختی ولی با پختها خامت کنم |
|
|
بار امانت میکشی وز بار آن ایمن وشی |
|
ترسم که نتوانی ادا روزی که الزامت کنم |
|
|
برخویش بندی نام من، گردی به گرد دام من |
|
تا خلق گوید: خاص شد، من شهرهی عامت کنم |
|
|
روزی که گویی: از خطر، کلی رهایی یافتم |
|
من زان رهایی یافتن چون مرغ در دامت کنم |
|
|
از خویشتن بار دگر باید به زاییدن ترا |
|
چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم |
|
|
در راحت تن دیدهای اقبال و بخت خود، ولی |
|
روزی شوی مقبل که من بیخواب و آرامت کنم |
|
|
چون داغ من بر رخ زدی زین پس یقین میدان که من |
|
کندی کنی چوبت زنم، تندی کنی رامت کنم |
|
|
تا کی در آب و گل شوی؟ وقتست اگر مقبل شوی |
|
تا چون تو یکتا دل شوی، من اوحدی نامت کنم |
|