اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم)
  به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم همه خنب‌ها تهی گشت و هنوز در خمارم  
  ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم  
  ز جهانیان برآمد خبرم به می‌پرستی کس ازین خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟  
  سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، دیدی دل کژ گمان من بین که: هنوز امیدوارم  
  دل و دین و دانشی را، که به عمر حاصل آمد همه کردم اندرین کار و بدان که: در چه کارم؟  
  مگرم دهند راهی به کلیسای گبران که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم  
  خبر عنایت او ز کسی شبی شنیدم به امید آن عنایت شب و روز می‌گذارم  
  به قیامت ار برآید تن من ز خاک محشر دل من ز شرمساری نهلد که: سر برآرم  
  بر اوحدی مگویید دگر حکایت من چو نماند رخت و باری که به اوحدی سپارم