اوحدی مراغهای (غزلیات)/به من از دولت وصل تو مقرر میشد
به من از دولت وصل تو مقرر میشد | کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد | |||||
دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن | با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟ | |||||
بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک | خانه دیگر ز خیال تو منور میشد | |||||
عقل دل را ز تمنای تو سعیی میکرد | عشق میآمد و او نیز مسخر میشد | |||||
گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش | خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر میشد | |||||
شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن | ننوشتم ، که همه عمر در آن سر میشد | |||||
اوحدی را غزل امروز روانست، که شب | صفت خط تو میکرد و سخن تر میشد |