| | | | | | |
|
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد |
|
هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد |
|
|
پختهای باید که: داند سوختن در عشق خوبان |
|
بر چنین آتش گذشتن کار هر خامی نباشد |
|
|
از سر کوی تو راه باز گشتن نیست ما را |
|
وین کجا داند کسی کش پای در دامی نباشد؟ |
|
|
سر که من دارم به نام تست هم پیش تو روزی |
|
صرف خواهم کرد، تا بر گردنم وامی نباشد |
|
|
زندگانی خوش کجا باشد؟ که از لعل تو ما را |
|
پرسشی هرگز نخواهد بود و پیغامی نباشد |
|
|
تا چه منظوری؟ که چیزی در نظر هرگز نیاری |
|
تا چه معشوقی؟ که کس را از لبت کامی نباشد |
|
|
عذر خاموشی چه دارم؟ هم بباید گفت چیزی |
|
گر نمیگویی دعایی، کم ز دشنامی نباشد |
|
|
گر چه بر ما حکم داری، جور کمتر کن، که هرگز |
|
شاه را بر بندگان بهتر ز انعامی نباشد |
|
|
اوحدی را بنده کردی نام، ازین ننگی ندارد |
|
بنده را گر راست میپرسی تو خود نامی نباشد |
|