اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد | ناله و زاری من بر در و بامت باشد | |||||
در قیامت همه را چشم بسویی و مرا | چشم سوی تو و گوشم به سلامت باشد | |||||
وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهند | تا کرا خواهی و پروای کدامت باشد؟ | |||||
تو، که از ناز و تکبر بر خود خاصان را | ندهی بار، کجا میل به عامت باشد؟ | |||||
بر من خسته چو وصل تو بگردید حلال | مرو اندر پی خونم، که حرامت باشد | |||||
ز آتش و آب مکن چشم و دلم را ویران | تا چو تشریف دهی جا و مقامت باشد | |||||
رایگان بنده بسی داری و چاکر بیحد | اوحدی، نیز رها کن، که غلامت باشد |