| | | | | | |
|
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم |
|
جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم |
|
|
خود زمانی نیست پیش دیدهی من راه خواب |
|
بس که این توفان خون در راه خواب انداختم |
|
|
تا نپنداری که دیدم تا برفتی روی ماه |
|
یا به مهر دل نظر بر آفتاب انداختم |
|
|
از شتاب عمر میترسد دل من، خویش را |
|
زان بجست و جوی وصل اندر شتاب انداختم |
|
|
بود خود در عشق تو هم سینه ریش و دل کباب |
|
دیگر از هجرت نمکها بر کباب انداختم |
|
|
شکر کردم تا در آتش دیدم این دل را چنین |
|
زانکه میپنداشتم کین دل به آب انداختم |
|
|
چون نه مرد آن دهانم، با لب شیرین تو |
|
اوحدی را در سال و در جواب انداختم |
|