اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو | رغبت نمیکند به شکر دردمند تو | |||||
محتاج قید نیست، که زندانیان عشق | بیرون نمیروند به جور از کمند تو | |||||
کشتند در کنار چمن سروها بسی | لیکن نمیرسند به قد بلند تو | |||||
گر صد غبار بر دل من باشد از غمت | مشکل جدا شوم ز عنان سمند تو | |||||
ور دیگری ز تیغ جفای تو سر کشد | من سر نمیکشم، که شدم پای بند تو | |||||
کردم فدای تو دل و دین و توان و جان | تا خود کدام باشد ازینها پسند تو؟ | |||||
از دردت اوحدی سخنی دارد، ای نگار | بشنو حکایتی که کند دردمند تو |