اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا ندانی ز جسم و جان مردن
تا ندانی ز جسم و جان مردن | پیش آن رخ کجا توان مردن؟ | |||||
عاشقی چیست؟ زنده بودن فاش | وآنگه از عشق او نهان مردن | |||||
از برون جهان نشاید مرد | در جهان باید از جهان مردن | |||||
هیچ دانی حیات باقی چیست؟ | پیش آن خاک آستان مردن | |||||
اهل یاریست، یار، در غم او | سهل کاریست هر زمان مردن | |||||
بوسهای زان دهن بخواهم خواست | که نشاید به رایگان مردن | |||||
اوحدی، دل به دیگری مسپار | تا نباید چو دیگران مردن |