اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا کی به در تو سوکوار آیم؟
تا کی به در تو سوکوار آیم؟ | در کوی تو مستمند و زار آیم؟ | |||||
گر کار مرا تو غم رسی روزی | غم نیست، که عاقبت به کار آیم | |||||
وقتی که ز کشتگان خود پرسی | اول منم آنکه در شمار آیم | |||||
چون دست برآوری به خون ریزی | هم من باشم که: پایدار آیم | |||||
روزی اگرم تو یار خود خوانی | دانم به یقین که: بختیار آیم | |||||
هم پیش تو بگذرم به دزدیده | گر نتوانم که آشکار آیم | |||||
مگذار مرا چو اوحدی تنها | زنهار! که من به زینهار آیم |