| | | | | | |
|
ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد |
|
دل را لبش ز تنگ شکر بینیاز کرد |
|
|
کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر |
|
چون قامتش بدید به رغبت نماز کرده |
|
|
ای دلبری که عارض چون آفتاب تو |
|
بر مشتری کرشمه و بر ماه ناز کرد |
|
|
از درد دل چو مار بپیچید سالها |
|
هر بیدلی، که عقرب زلف تو گاز کرد |
|
|
با صورت خیال تو دل خلوتی گزید |
|
وانگه بر وی این دگران در فراز کرد |
|
|
پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون |
|
آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد |
|
|
کوتاه گشته بود ز من دست حادثات |
|
زلف تو کار بر من مسکین دراز کرد |
|
|
رفتی، پی تو پردهی خلقی دریده شد |
|
این پرده بین، که بار فراق تو ساز کرد |
|
|
پنهان بر اوحدی زدهای تیر چشم مست |
|
نتوان ز پیش زخم چنین احتراز کرد |
|