| | | | | | |
|
ترک من ترک من خستهدل زار گرفت |
|
شد دگرگونه دگری یار گرفت |
|
|
این که در کار بلای دل ما میکوشید |
|
اثر قول حسودست که برکار گرفت |
|
|
دل من آینهی صورت او بود و ز غم |
|
آه میکردم و آن آینه زنگار گرفت |
|
|
نه عجب خرقهی پرهیزم اگر پاره شود |
|
بدرد دامن هر گل که درین خار گرفت |
|
|
گر ز خاک در او میل سفر مینکنم |
|
نبود بر من مسکین، که گرفتار گرفت |
|
|
بوی این درد، که امسال به همسایه رسید |
|
ز آتشی بود که در خرمن من پار گرفت |
|
|
ای صبا، از چمن وصل نسیمی برسان |
|
که ازین خانهی تنگم دل بیمار گرفت |
|
|
با دل فارغ او زاری من سود نداشت |
|
گر چه سوز سخنم در در و دیوار گرفت |
|
|
اوحدی خوار گرفت از غم و من میگفتم: |
|
خوار گردد که سخنهای چنین خوار گرفت |
|