اوحدی مراغهای (غزلیات)/تن به تو دادم، دل و جانش مبر
تن به تو دادم، دل و جانش مبر | دل برت آمد، ز جهانش مبر | |||||
از دل من گرچه گرو میبری | اول بازیست، روانش مبر | |||||
دشمن من بر دهنت سود لب | او چه شناسد؟ به زبانش مبر | |||||
گر سرم از پای تو دوری کند | باز بجز موی کشانش مبر | |||||
گفت: شبی دست بگیرم ترا | زلف تو، باز از سر آنش مبر | |||||
روی نهان کردی و بردی دلم | گرنه ببازیست، نهانش مبر | |||||
عقل، که شاگرد سر زلف تست | او بگریزد، به دکانش مبر | |||||
تا کمر زر ندهد دست من | دست بگیر و به میانش مبر | |||||
اوحدی ار بندهی روی تو نیست | بند کن و جز به سگانش مبر |