اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر از کمان به من اندازد
تیر از کمان به من اندازد | عشق از کمین چو برون تازد | |||||
درکس نیوفتد این آتش | کو را چو موم بنگدازد | |||||
چون شاه ما سپه انگیزد | چون ماه ما علم افرازد | |||||
از دست بنده چه کار آید؟ | جز سرکه در قدمش بازد؟ | |||||
آن کس که غیر او داند | هرگز بغیر نپردازد | |||||
در پرده راه ندارد کس | و آنگاه پرده که او سازد | |||||
بنوازدم چو بخواهد زد | پس بهتر آنکه بننوازد | |||||
بس فتنها که برانگیزد | آن رخ چو پرده براندازد | |||||
با اوحدی غم او هر دم | از گونهی دگر آغازد |