اوحدی مراغهای (غزلیات)/ثوابست پرسیدن خستهای
ثوابست پرسیدن خستهای | که دور افتد از وصل پیوستهای | |||||
سواران چابک سرد، گردمی | بسازند با پای آهستهای | |||||
نمیدانم از زورمندان درست | جلادت نمودن بر اشکستهای | |||||
به پایش فرو رفته خار جفا | ز دستش درافتاده گل دستهای | |||||
چه داند که بر من چها میرود؟ | ز دام محبت برون جستهای | |||||
کجا غصهی دل تواند نهفت؟ | چو من رخ به خون جگر شستهای | |||||
بگو، ای صبا، قصهی اوحدی | چو پرسندت از حال پابستهای |