اوحدی مراغهای (غزلیات)/جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
جماعتی که مرا توبه کار میخوانند | ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند | |||||
به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته | به پند عقلم ازین کار منع نتوانند | |||||
ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان | در آن ولایت باقی گدای سلطانند | |||||
مکونات جهان را تو قطرها پندار | که آب خویش به دریای عشق میرانند | |||||
مجاهدان طلب را چو کاروان سلوک | به کوی عشق درآید، شتر بخوابانند | |||||
اگر نه سلسله جنبانشان بود شوقی | ستارگان سپهر از روش فرو مانند | |||||
خبر ز عشق ندارد وجود مدعیان | همیشه در پی انکار اوحدی زانند |