اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین | خال مشکین بر لب شیرین چون قندش ببین | |||||
بسته بر هم گردن شهری، دل دیوانه را | در میان حلقهای زلف چون بندش ببین | |||||
چشم معنی برگشای و چشمهی آب حیات | مضمر اندر گوشهی لعل شکرخندش ببین | |||||
اشک همچون دجلهی من در غمش دیدی بسی | بر دل من محنت چون کوه الوندش ببین | |||||
دیدهای کان عهد یاران قدیمی چون شکست؟ | این زمان با دوستان تازه پیوندش ببین | |||||
عاشقان از آرزوی روی او جان میدهند | آرزوی عاشقان آرزومندش ببین | |||||
اوحدی پندم همی گوید که: ترک عشق کن | دیدن رویی چنان و دادن پندش ببین! |