| | | | | | |
|
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی |
|
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی |
|
|
بوی خون میید از چاه زنخدانت، بلی |
|
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی |
|
|
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند |
|
خود نمیدانم چه بیخست این که در دل کاشتی |
|
|
ریش گردانی دلم را وانگهی گویی: منال |
|
درد دل با ناله باشد، پس چه میپنداشتی؟ |
|
|
گر پس از جنگ آشتی جویی، نگیری در کنار |
|
تا هم آن دم نیز بیجنگی نباشد آشتی |
|
|
نزد من آبیست، گفتی: خون مجروحان عشق |
|
زان چنین در خاک میریزی که آب انگاشتی |
|
|
دی طلب کردی که در پای تو ریزم جان خویش |
|
زان طلب کردن سرم بر آسمان افراشتی |
|
|
دفتر خاطر ز نقش دیگران شستم تمام |
|
تا تو نقش خویش بر لوح دلم بنگاشتی |
|
|
اوحدی در دوستی با آنکه جانبدار تست |
|
جانب او را به قول دشمنان بگذاشتی |
|