اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد | کامشب مرا تعلق او در ضمیر شد | |||||
این باد زلف اوست که باد بنفشه برد | وین خاک کوی او که نسیمش عبیر شد | |||||
از هجر آن پری که خمیرم ز خاک اوست | خاک جهان ز خون دو چشمم خمیر شد | |||||
مهر خود از دلم، دگران گو: برون برید | کم در درون محبت او جایگیر شد | |||||
در جان دوست هیچ اثر خود نمیکند | آن نالها که از دل من بر اثیر شد | |||||
ای مدعی، دگر به خلاصش نظر مدار | مرغی، که صید آن صنم بینظیر شد | |||||
گر زخم تیر غمزهی خوبان ندیدهای | از اوحدی شنو، که درین درد پیر شد |